آقاجون مشغول حل جدول بود و آفتاب دمظهر آرام از لای پنجره سرک کشیده بود و روی ترمه سبز و نارنجی میز ناهارخوری پهن شده بود. باد ملایمی پتوسهای کنار پنجره را تکان میداد و اتاق را با آرامش خودش پر کرده بود.
صدای استاد شجریان از ضبط دو کاسته به گوش میرسید:
«ای آفتاب آهسته نه، پا در حریم یار من... »
مامانی هم طبق معمول، در اوقات فراغت بافتنی میبافت؛ کامواهای قرمز، آبی و سبز دورش ریخته بود و با دقت و حوصله، طرح جدیدی که از مریم خانم یاد گرفته بود، روی بافتش اجرا میکرد.
بیمقدمه گفتم: «مامانی، برای پاگشای شادی کادو خریدم.»
مامانی با لبخند گفت: «دورت بگردم، بیار ببینم چی خریدی!»
جعبهی مقوایی را روی میز گذاشتم، روبان و بستهبندی را باز کردم و سینی چایخوری سرامیکی را روی ترمه قرار دادم. زیر نور خورشید، قسمتهای طلایی سینی درخشانتر شده بود و دو پرندهی کوچک روی سینی لم داده بودند، بیخیال دنیا، انگار با ما همنشین بودند و کیف میکردند ?
وقتی استکانهای طلایی و مشکی خطاطی را داخل سینی چیدم، آقاجون از بالای عینکش نگاهی به آنها انداخت و گفت: «چه جالب! شعره؟»
گفتم: «نه، حروف فارسی درهم است.»
مامانی از آنور گفت: «نازدونه! خیلی قشنگه… چه خوب! استکانهاش هم دستهداره. قربونت بشم. دستت درد نکنه ❤ مبارکش باشه…» من هم برای شادی، پارچه خریدم و گذاشتم تو گنجه: «برو بیار آقاجون هم ببینه...»
- اگر دنبال هدیهای خاص برای پاگشا یا سوغاتی هستید، این چایخوری سرامیکی با استکان کمرباریک گزینهای عالی، دلنشین و خاطرهانگیز است